احســــــــــــــــــاس دریایی

من دیگر در دنیایم به دنبال احساسی شبیه تو نمیگردم...چون شبیه تو هیچکس نیست!

احســــــــــــــــــاس دریایی

من دیگر در دنیایم به دنبال احساسی شبیه تو نمیگردم...چون شبیه تو هیچکس نیست!

احســــــــــــــــــاس دریایی

سلام زهـــــرا خانومِ گل گــــــــــلاب!
سلام به فرشته کوچولوی روزگار من!
وقتت بخیــــــر خانــــوم!
وااای چقدر شما خوبی!
چـــــقدر شما قشنگی!
چقــــــدر شما خانومی!
چقدر شما دوستداشتنی هستی!

پیام های کوتاه

۸ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

با گوشی جدیدمان و طرز کار متفاوتش با گوشی قبلی هر روز غرق در لذت می شوم.

نه اینکه گوشی دوست باشم و از داشتن چیز کم ارزشی مثل تلفن همراه خیلی ذوق زده شوم...نه!

مسئله چیز دیگریست! درواقع من اصلا گوشی دوست نیستم!

اولین گوشی ای که خریدم در سن هفده سالگی بود آن هم فقط محض اینکه من و مادر تنها بودیم و چون خودم به مدرسه رفت و امد میکردم و گاهاً با دوستان برای گردش به بیرون میرفتیم خودم را راضی کردم که بخرمش! 

بعد از مدتی ازدواج کرده بودم و سر خانه زندگی ام بودم  که روزی با شوهرم به بازار مولوی رفتیم و در راه برگشت گوشی اش را در اتوبوس سرقت کردند و ما بعد از پیاده شدن فهمیدیم و دیگر کار از کار گذشته بود...

چون اوضاع مالی اوایل زندگی به مقدار زیادی قمر در عقرب بود امکان خرید گوشی را نداشتیم و یک گوشی خاکبرسری از آن مدل های اولیه نوکیا را از عمویم قرض گرفتیم تا مدتی همسرم با ان کارهایش را راه انداخت و بعد از مدت چند ماه قرار شد برای من گوشی جدیدی خریداری کند و گوشی قبلی من را خودش استفاده کند...

دومین گوشی ام را هم اینگونه شد که گرفتم ولی باز هم دلم پیش همان اولی بود چون اولین گوشی ام بود و رنگش را مدلش را قیافه اش را و تمام خاطراتی که از ان داشتم را دوست داشتم.

و متاسفانه چون شوهرم به خاطر کارش تماس تلفنی زیادی داشت خیلی زود اون گوشی از قیافه افتاد و خراب شد خیلی دلمم برایش سوخت و همین الان هم دلم تنگش است هنوز هم ان جسد بی استفاده را نگه داشتم.

و اما گوشی دوم که پنج سال با او بودم و او را هم تا حدودی دوس دارم چون با ان راحت بودم و اینکه ان هم کادوی همسرم بود و بسیار عزیز برای من.

این پنج سال همین روزهای اخیر به پایان رسید و شوهرم مرا غافلگیر کرد!...روزی در تلگرام بودم و مشغول صحبت با همسرم،که او برایم تصویری فرستاد و مرا شگفت زده کرد...

تصویری از صورت حساب و فیش واریزی خرید یک گوشی قشنگ که از قضا ساخت ایران هم بود و این مرا خیلی خوشحال کرد!

این هم داستان خرید گوشی سومم.

این هم عزیز است به دو دلیل: 1_کادوئی از همسرم 2_اینکه ایرانیست!

حالا نه که کاملا ایرانی باشد خیلی از قطعاتش وارداتیست ولی به قول شوهرم می ارزد چون خیلی هارا صاحب کاری در کشورمان کرده است و همین برای قدم اول عالیست.ضمن اینکه کیفیت گوشی هم بسیار عالیست!


زهرا نوشت:

همسر عزیزم ممنونم بابت این هدیه قشنگ!


  • احساس دریایی

برعکس انچه که در ظاهرم نشان میدهم حال و احوال دلم نافرم است.

چرا؟

این سوالیست که مدتهاست از خودم می پرسم ولی به نتیجه نمیرسم!

تا کی باید اوضاع من اینگونه باشد!

ده سال کم زمانی نیست!

نوجوانی و قسمتی از جوانی ام را از دست دادم...

و حالا اگر ده سال دگر بگذرد و من هنوز همین اوضاعم باشد بهترین سال های عمر و جوانی ام را از دست داده ام.

دلم میسوزد به حال خودم.

زندگی پر فراز و نشیبم مرا طوری بار اورده که انگار از محیط پیرامونم جدا شده ام.

گاهی با خودم میگویم آخر تورا چه میشود؟

دردت چیست؟

چه مرگت شده؟

این زندگی به این خوبی!

این شوهر عاشق و ایثارگر و صبور!

این دختر زیبا و سالم و آروم!

هفت سال زندگی عاشقانه در کنار همسرت جوری که همه جوانان فامیل حسرتش را میخورند!

این همه نعمت بزرگ و مهم که خدا به تو داده!

دگر چه از این زندگی میخواهی که حالت خوش نیست؟؟؟؟

به راستی من چه مرگم شده است؟!

دلم اتش میگیرد وقتی که به پشت سرم می نگرم.

وقتی که میبینم این ده سال را به خودم زهر کرده ام.

وقتی که میبینم هقت سال از این ده سال خون شوهرم را درشیشه کرده ام با این حال و احوال داغانم.

وقتی که میبینم یک سال ازاین هفت سال دخترم مادری را دیده که تعادل روانی ندارد.

اخر بدبختی که یکی دو تا نیست!

نبودن پدری که اگر بود این وضع من نبود.

بودن مادری که اگر نباشد امکان بهتر شدنم خیلی بیشتر است.

گاهی با خود میگویم آخر به تو چه مربوط همه این ها؟

بعد میگویم نمیشود که مربوط نباشد!..این ها همه به من وصلند.

و من خیلی وقت است که حس میکنم در میون کشمکش زندگی ام هم گم شدم و هم کم آوردم.

بعد از ازدواجم حال روحی من با کمک های بی پایان همسرم هر سال بهتر از قبل شد.

ولی بار و فشاری که بر روانم است خیلی خیلی بیشتر شد.

با وجود مسئولیت هایی که بر دوشم قرار گرفت اوضاعم بحرانی شد.

همسر بودن‌..عروس بودن..مادر بودن...و خیلی چیزهای دگر باعث شد که نتوانم به حال خودم باشم.

شاید اگر با روحیه امروزم که نسبت به گذشته بهبود یافته الان مجرد بودم و به حال خودم بودم بهترین حال و احوال را داشتم.

به خاطر همین است که همیشه گفته ام من عاشق تنها زندگی کردنم و اگر تنها باشم به من خیلی خوش میگذرد.

علتش این است که من خودم به تنهایی دغدغه ها و فکر ها و درگیری های زیادی دارم که اگر مسئولیت هم به آن ها اضافه شود کنترلش از دستم خارج میشود و عرصه زندگی را برای خودم تنگ میکنم.

ولی خیلی خوب میدانم و معتقدم به اینکه این راه اشتباه است!

این درواقع راه نیست یک نوع فرار است!

من اگر ازدواج نمیکردم قطعا حالم خیلی بهتر از این روزهایم بود ولی این که نشد!

تاکی باید اینگونه ادامه می دادم و ازدواج نمیکردم و مسئولیتی نمی پذیرفتم!؟ 

خیلی عجیب است که دو خصلت متضاد در من نهفته! یکی فرار از مسائل.دوم جنگیدن! 

گاهی فقط فرار میکنم چون حوصله روبه رویی ندارم گاهی هم سرم درد میکند برای جنگیدن.


احساس دریایی نوشت:

خدایا خودت دردم را میفهمی پس درمانم دست توست.

درمانم کن خدا.حال دل و روحم را خوب کن.





  • احساس دریایی
در تمام عمرم یا شاید بهتر است بگویم از وقتی که احساس کردم میفهمم و درک میکنم اتفاقات اطرافم را، از همان وقت معتقد بودم به اینکه هر ادمی در هر سطح و طبقه فکری و عقیدتی که باشد اگر روند صعودی داشته باشد بُرد کرده و اگر رو به نزول و افول رود کارش تمام است!
در هشتاد نود درصد مواقع همین بوده.

به خاطر همین اصل است که هر کس اسلام داشته باشد و بعد سراغ دین دیگری برود مرتد است.
همیشه کم شدن اعتقادات دردسرساز است و بس.
نمونه هایش را بارها بارها دیده ام.

یکی از نزدیک ترین کسانم دچارش است و روز به روز بدتر میشود.

از همین روست که همیشه معتقدم صعود(در اعتقادات و سبک زندگی) بهتر از افول است.

احساس دریایی نوشت:
پروردگارا مرا از عروجی های روزگارت قرار بده.



  • احساس دریایی

وقتی صدای اذان اومد قلبم فرو ریخت...

تصور اینکه در اولین عاشورا در این ساعات چه اتفاقاتی افتاد خارج از ظرفیت ماست.

در روضه ها یک چیزهایی میگویند و می روند و ما هم گریه میکنیم اما به خدا که نمی فهمیم عمق داستان فاجعه را هم رد کرده!



بعد ظهر بود و بعد از خوردن نذری خوشمزه امام حسین(ع) خواب میچسبید...

از خواب که بیدار شدم هوا رو به تاریکی بود...

گفتم چه دلگیره امروز...

عزیزی گفت ادم دوس داره تا شب بخوابه...

راست میگفت دوست نداشتم بیدار شوم دوست نداشتم در روزی که نامش عاشورا بود زیاد پرسه بزنم!

من حتی امروز از نوحه ها و روضه ها فرار میکردم!

از قرار گرفتن در شرایطی که واقعه امروز را بر سرم بکوبد فرار میکردم...

حتی جلوی اشک هایم را گرفته بودم اندکی اشک ریختم و بعد حواسم را پرت کردم...

خداوند چگونه میخواهد انتقام خون پسر فاطمه را از شما نانجیبان بگیرد تا این صفت مو از ماست کشیدن خدا با تمام وجود حس شود؟!

جگر شماها را باید طوری سوزاند که جگر امتی خنک شود.

واژه عذاب حق مطلب را نمیتواند ادا کند!

عذاب برای شماها کم است!


احساس دریایی: 

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع).

اللهم ارزقنا شفاعۀ الحسین یوم الورود.


  • احساس دریایی

هر سال در این روزها چیزی بر من اضافه میشود که سال های قبل نبوده.

هر سال این موقع چیز هایی از عاشورا و وقایع ان میشنوم که انگار نه انگار این همه سال روضه ان بلای عظیم را شنیده ام و اشک ریختم!

هر سال انگار که نمیدانم!

هر سال انگار که اولین محرم عمرم را تجربه میکنم!

هر سال متحیرم!


اقیانوس بی انتهای حسین(ع) تمامی ندارد! 

این دریای بزرگ تورا در خود غرق میکند و تو باز هم نمیتوانی ان را بفهمی!

تا اخر عمرت نمیتوانی بفهمی مصیبتی را که بر سر امام حسین و اهل بیتش آمد!

من غرق میشوم و غرق میشوم امــــا نمیفهمم!


احساس نوشت:

خدایا این شب ها قلب امام زمانمان را خودت حفظ و ارام بفرما.


  • احساس دریایی

ای کاش قبل از اینکه کاری رو انجام بدیم به عواقبش فکر کنیم!

همدیگرو پسندیده بودن!

همه چیشون به هم میخورد و با هم مچ بودن!

خانواده ها خیلی خوب بودن و به هم میومدن!

همه چی اکی بود!

.

.

.

فقط یک اشتباه!

یک اشتباه از جانب هر دو طرف تونست همه چی رو به هم بریزه!

اینکه از نظر خودت یه چیزی مهم نباشه و به طرفت نگی،که از قضا برای اون طرف خیلی مهمه!

و اینکه حالاکه طرف فهمیده و بهش تاکید شده بین خودمون بمونه رفته به خانوادش گفته و ...


وقتی تصمیم میگیری ازدواج کنی یعنی میخوای مستقل بشی مستقل از خانواده و هر کسی که همیشه حمایتشو داشتی!

خودتی و همسرت و خدا.

باید همین اول کاری یاد بگیری و برای خودت دیکته کنی... 

که دیگه مادر و پدر و خواهر و برادر نباید از هر آنچه که در زندگی من و همسرم اتفاق میفته رو بدونن....

حتی اگر مسئله مرگ و زندگی باشه....تو و همسرت به تنهایی باید حلش کنین.


این اشتباه دومی دیگه غیر قابل جبران بود!

اشتباه اولی بالاخره قابل جبران بود تا حدودی...طرف یه چیزی  رو دیر گفته بود اما هیچ جواب مثبتی هنوز رد و بدل نشده بود.

اما اشتباه دومی این بود که اگر با وجود این مشکل جواب میخواست مثبت باشه دیگه امکانش نیست چون به غیر از دو طرف خانواده ها هم در جریان بودن دیگه و این یعنی پلای پشت سر خراب شده!


خدایا خودت دلاشونو اروم کن و بهشون خوشبختی عطا کن.


  • احساس دریایی

بالاخره من تونستم یه بار مشهدو بی دغدغه تجربه کنم!

بدون حـــــــــرص!

بدون ناراحتی!

بدون استرس!

بدون جنگ اعصاب!

بدون حرف و حدیث!

و با کلی انرژی و حس خوب!

جوری که دلم نمیخواست به این زودی برگردم!!!

سفر خیلی خوبی بود!

این دفعه برای اولین بار از اقا خواستم که زیاد زیاد مارو بطلبه!

خیلی خوش گذشت!

درکنار خانواده همسرم خیلی احساس خوبی داشتم و همه باهم خوش بودیم...

شیرین کاری های فاطمه اسرا ام که دیگه جای خود داره!

محرم هم شروع شد و ما توفیق داشتیم دو روزشو اونجا باشیم.هرچند که کلا دوبار زیارت کردیم.

دیگه با بچه و سرمای استخون سوز مشهد فکر میکنم منطقی باشه!

امروز تولد فاطمه اسراست!!!

ولی ما به خاطر محرم شنبه براش یه تولد محتصر گرفتیم البته به اصرار مادربزرگ و عمش...

وگرنه من مخالف بودم چون بچه یه ساله درک نمیکنه و اذیت میشه و همینطورم شد!

یک سال سن خیلی کمیه برای فهم تولد و کیک و گرفتن عکس از تمام زوایا به همراه تمام اعضای خانواده!

وقتی بچه خوابش میاد یعنی باید بخوابه نه اینکه به زور بیدار بشه و در کل جشن تولد یه ریز نق بزنه و بقیه شکلک در بیارن تا یه لبخند بزنه!

ما ادما گاهی برای دل خودمون خیلی خوب موجب ازار بقیه میشیم حتی اگر اون بقیه یه طفل معصوم بی زبون باشه!

اما خب گاهی مجبوری راه بیای...خستگی و اذیت فاطمه اسرارو پیشبینی کردم و دیدم...اما شوقی که خانواده داشتن هم کم چیزی نبود...

اونم خانواده ای که در سال چند بار بیشتر نمیتونن نوه عزیزشونو ببینن.

پس کوتاه اومدن و انجام این حرکت خودخواهانه همچین غیر منطقی هم نبود!

تولد خوبی بود.اگر به فاطمه اسرا خیلی خوش نگذشت عوضش به ما برزگترا خیلی خوش گذشت و خندیدیم.

البته فاطمه ام فقط یه مدتی بی قرار بود چون به زور ار خواب ناز بیدار شده بود ولی بعدش خیلی خوب و سرحال بود.

اما بد خواب شده بود و دو سه ساعت طول کشید تا شب بخوابه.

سفرمون با هواپیما بود و یکم با فاطمه اسرا سخت بود ولی خوبیش این بود که زود تموم میشد و به مقصد میرسیدیم.

مصطفی خیلی خسته شد چون استرس داشت از بابت ما و نگران راحتی من و فاطمه بود 

و کلی بدو بدو و کمکی که به من کرد تا باوجود نگهداری از بچه سختم نشه و سفر بهم زهر نشه.

از همین تریبون میگم که ممنون و سپاسگذارم ازت همسر عزیزم.

دیشب برگشتیم.با کالاسکه و بارو بندیل خودمونو به ماشینمون رسوندیم و دیدیم هـــــی وای من!..ماشین باطری خالی کرده!

یکی اومد با کابل باطری به باطری کردو مشکل سریع حل شد.

حالا باید زعفرونارو به دست خاله سرور می رسوندیم.ترافیک بوووووود بس عظیم!

ما بعد از دو سه ساعت تونستیم برسیم خونه که فکر کنم ساعت طرفای نه شب بود که رسیدیم.

خلاصه خوب و خوش بودیم.امیدوارم همیشه همین روحیه رو داشته باشم.


احساس نوشت:

خدایا شکرت بابت این همه نعمت و این دختر خوبی که بهمون دادی!


السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بازم مارو بطلب اقای من.


  • احساس دریایی

کاش هر روز میومدی به خوابم!

تو که میفهمی من چقدر حالم دگرگون میشه پس دریغ نکن اینن حالو از من!


  • احساس دریایی