احســــــــــــــــــاس دریایی

من دیگر در دنیایم به دنبال احساسی شبیه تو نمیگردم...چون شبیه تو هیچکس نیست!

احســــــــــــــــــاس دریایی

من دیگر در دنیایم به دنبال احساسی شبیه تو نمیگردم...چون شبیه تو هیچکس نیست!

احســــــــــــــــــاس دریایی

سلام زهـــــرا خانومِ گل گــــــــــلاب!
سلام به فرشته کوچولوی روزگار من!
وقتت بخیــــــر خانــــوم!
وااای چقدر شما خوبی!
چـــــقدر شما قشنگی!
چقــــــدر شما خانومی!
چقدر شما دوستداشتنی هستی!

پیام های کوتاه
چهارشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۰۰ ب.ظ

مشهد بری اونم بی دغدغه!!!

بالاخره من تونستم یه بار مشهدو بی دغدغه تجربه کنم!

بدون حـــــــــرص!

بدون ناراحتی!

بدون استرس!

بدون جنگ اعصاب!

بدون حرف و حدیث!

و با کلی انرژی و حس خوب!

جوری که دلم نمیخواست به این زودی برگردم!!!

سفر خیلی خوبی بود!

این دفعه برای اولین بار از اقا خواستم که زیاد زیاد مارو بطلبه!

خیلی خوش گذشت!

درکنار خانواده همسرم خیلی احساس خوبی داشتم و همه باهم خوش بودیم...

شیرین کاری های فاطمه اسرا ام که دیگه جای خود داره!

محرم هم شروع شد و ما توفیق داشتیم دو روزشو اونجا باشیم.هرچند که کلا دوبار زیارت کردیم.

دیگه با بچه و سرمای استخون سوز مشهد فکر میکنم منطقی باشه!

امروز تولد فاطمه اسراست!!!

ولی ما به خاطر محرم شنبه براش یه تولد محتصر گرفتیم البته به اصرار مادربزرگ و عمش...

وگرنه من مخالف بودم چون بچه یه ساله درک نمیکنه و اذیت میشه و همینطورم شد!

یک سال سن خیلی کمیه برای فهم تولد و کیک و گرفتن عکس از تمام زوایا به همراه تمام اعضای خانواده!

وقتی بچه خوابش میاد یعنی باید بخوابه نه اینکه به زور بیدار بشه و در کل جشن تولد یه ریز نق بزنه و بقیه شکلک در بیارن تا یه لبخند بزنه!

ما ادما گاهی برای دل خودمون خیلی خوب موجب ازار بقیه میشیم حتی اگر اون بقیه یه طفل معصوم بی زبون باشه!

اما خب گاهی مجبوری راه بیای...خستگی و اذیت فاطمه اسرارو پیشبینی کردم و دیدم...اما شوقی که خانواده داشتن هم کم چیزی نبود...

اونم خانواده ای که در سال چند بار بیشتر نمیتونن نوه عزیزشونو ببینن.

پس کوتاه اومدن و انجام این حرکت خودخواهانه همچین غیر منطقی هم نبود!

تولد خوبی بود.اگر به فاطمه اسرا خیلی خوش نگذشت عوضش به ما برزگترا خیلی خوش گذشت و خندیدیم.

البته فاطمه ام فقط یه مدتی بی قرار بود چون به زور ار خواب ناز بیدار شده بود ولی بعدش خیلی خوب و سرحال بود.

اما بد خواب شده بود و دو سه ساعت طول کشید تا شب بخوابه.

سفرمون با هواپیما بود و یکم با فاطمه اسرا سخت بود ولی خوبیش این بود که زود تموم میشد و به مقصد میرسیدیم.

مصطفی خیلی خسته شد چون استرس داشت از بابت ما و نگران راحتی من و فاطمه بود 

و کلی بدو بدو و کمکی که به من کرد تا باوجود نگهداری از بچه سختم نشه و سفر بهم زهر نشه.

از همین تریبون میگم که ممنون و سپاسگذارم ازت همسر عزیزم.

دیشب برگشتیم.با کالاسکه و بارو بندیل خودمونو به ماشینمون رسوندیم و دیدیم هـــــی وای من!..ماشین باطری خالی کرده!

یکی اومد با کابل باطری به باطری کردو مشکل سریع حل شد.

حالا باید زعفرونارو به دست خاله سرور می رسوندیم.ترافیک بوووووود بس عظیم!

ما بعد از دو سه ساعت تونستیم برسیم خونه که فکر کنم ساعت طرفای نه شب بود که رسیدیم.

خلاصه خوب و خوش بودیم.امیدوارم همیشه همین روحیه رو داشته باشم.


احساس نوشت:

خدایا شکرت بابت این همه نعمت و این دختر خوبی که بهمون دادی!


السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بازم مارو بطلب اقای من.


  • احساس دریایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی