آخه چرا انقدر بدبخت و بی اراده ام...
چرا هر روز میخوام خوب باشم و نمیتونم...
چرا ادعا دارم عاشق امام حسینم ولی چیزی از رفتار و کردارم و اخلاقم مشخص نیست...
چرا راه و رسم زندگیم بویی از خط مشی اهل بیت نبرده...
چرا انقدر احساس پوچی میکنم...
چرا انقدر درمونده و بیچاره ام...
دیگه دارم مطمئن میشم که افسردگی ها و بیماری های روانی همه از دم حرف مفتن!!!
مشکل جای دیگست!
مشکل از بی دینی کردنمونه!
مشکل از اونجاست که زندگیامون دیگه بوی خدا نمیده بوی اهل بیت نمیده بوی معنویت نمیده!
راهو اشتباه پیمودم گویا!
حداقل اگر درست هم انتخاب کرده باشم راهمو اما توی مسیر منحرف شدم قطعا که حال و روزم این شده!
مگه این همه حدیث و ایه نیومده برای ما...مگه این همه نگفتن که با خدا باش پادشاهی کن بی خدا باش هر چه خواهی کن!؟
این زندگی که پادشاهی نیست من دارم!
ولی خدا شاهده که هر کاری هم که خواستم نکردم!
انگار توی برزخی گیر کردم بین این دو!
نه بی خدای بی خدام نه با خدای باخدا.
خدایا میشه من متحول بشم یعنی؟!
میشه یه روز که از خواب پا میشم محکم پای ارزاش هام بمونم؟
بگم دیگه کار حرام نمیکنم چون خدا گفته نکن...
چون امام زمانم نامه عملمو هفته ای دوبار بررسی میکنه و آبروم پیشش میره...
چون اگر ادعام میشه حسینی ام باید حسینی زندگی کنم...
اگر روزی به من بگن که یکی از این بزرگواران (امام زمان (عج) یا امام حسین (ع) یا حضرت فاطمه (ص) )توی این اتاق نشستن منتظر تو که باهات صحبت کنن من مطمئنم که فرار میکنم...
چرا بمونم؟
به نظرتون روی صحبت دارم؟
روی نگاه کردن به این عزیزان رو دارم؟
من رو سیاهم من بد کردم من بد میکنم...
چطور بشینم جلوی چشمان این بزرگواران...
اگر با زور و بد بختی خودمو راضی کنم که برم خدمتشون...
در این صورت قطعا به پاشون میفتم و التماسشون میکنم که منو خوب کنن که دعا کنن خوب بشم که شفام بدن
که واسطه بشن پیش خدا که ابروی منو بخرن و من به یاری اهل بیت دوباره متولد بشم و انسانی زندگی کنم.
من هیچی ندارم
دستام خالیه
کمکم میکنین؟؟؟