احســــــــــــــــــاس دریایی

من دیگر در دنیایم به دنبال احساسی شبیه تو نمیگردم...چون شبیه تو هیچکس نیست!

احســــــــــــــــــاس دریایی

من دیگر در دنیایم به دنبال احساسی شبیه تو نمیگردم...چون شبیه تو هیچکس نیست!

احســــــــــــــــــاس دریایی

سلام زهـــــرا خانومِ گل گــــــــــلاب!
سلام به فرشته کوچولوی روزگار من!
وقتت بخیــــــر خانــــوم!
وااای چقدر شما خوبی!
چـــــقدر شما قشنگی!
چقــــــدر شما خانومی!
چقدر شما دوستداشتنی هستی!

پیام های کوتاه

۵ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است


این روزا شرایط جوری شده که اگر کسی بهت خوبی کرد باید بلافاصله بهش بگی :

خب حالا باید برات چی کار کنم؟؟؟

  • احساس دریایی

این ده روز اخیر اتفاقای زیادی افتاده...

هر کدوم یه جوره.بعضیشون از ته وجود شادی توی دلم ریخته و بعضیشون از عمق وجود غمگینم کرده و جگرمو سوزونده!

هفته عجیبی بود ...در واقع درست تر اینه که بگم دو هفته عجیبی بود!

از اومدنِ خاله اینا بگیر تا سال مادر و مرگ آقا سید(شوهر عمه پدریم)و دعوت خاله و وحید و چند شب بعدش دعوت دایی و دو تا عروساش و مهمونی هایی که این چند روز رفتیم و حرصایی که بعضا خوردم!...و این سه موردی که الان میخوام بگم کلکسیونمو تکمیل کرد...

خبــــــــــر بارداری دختر عموی عزیزم!

از اون مهم تر خبر بلــــــه برون دختر عموی بزرگم که خیلی یک سالی میشد که طلاق گرفته بود و خوشحالی که همه وجودمو گرفت!

و در نهایت خبر مرگ زن داداش  یکی از عزیز ترین دوستانم!دختر بیست و چهار ساله ای که مادر یک پسر بچه چهار ساله و همسر یک مرد سی ساله بود!علت مرگ سرطان یا تومور یا هر کوفتی که مثل اینا شیشه عمر ادمو ترک ترک میکنه و نهایت خورد و خاکشیر میشه و هیچی ازش نمیمونه!!!

از خانوادش کی باورش میشه که فاطمه الان زیر خروارها خاکه؟!

پسرش هنوز نمیدونه که مادر رفته!

پدرش جلوی بچه خودشو خوب نشون میده و بعدش میره توی خلوت و تیکه تیکه های قلبشو جمع میکنه و زار میزنه...

این همون اتفاقیه که جگرمو سوزوند!

عاقبت منم همون جاست ولی کی میدونه که بچه من کی و چه موقع بی مادر میشه!؟

خدایا خودت کمکمون کن.

بابا دعا کن منو.

السلام علیک یا حسین (ع)


  • احساس دریایی
اگر اهل قصه و داستان و رمان باشی باید حس و حال منو خوب درک کنی.
خیلی لذت داره که یه داستان خوبو و تقریبا طولانی رو شروع کنی و لحظه به لحظه که اونو میخونی توش غرق بشی جوری که انگار خودت نقش اول داستانی و همه رو به چشم خودت دیدی و کشیدی!
از اون بهتر اینه که تو نتونی حدس بزنی قراره چی پیش بیاد!
باز بهتر از اون اینه که داستان خیلی طولانی و باشه و تموم نشه به این راحتیا! (البته در صورتی که داستان دُرُس حسابی باشه)
من به شخصه وقتی از یه داستانی خوشم میاد و موقع خوندنش لذت میبرم،وقتی داستان داره تموم میشه دلم میگیره!
لحظه هایی هست که تو با اتفاقات توی داستان میخندی ...گریه میکنی...بزرگ میشی...قضاوت میکنی...دلتنگ میشی...دختر میشی ...پسر میشی...پدر میشی....مادر میشی...مجنون میشی...لیلی میشی.
وقتی که تک تک کاراکترای داستان رو میخونی و درک میکنی خودتو به جای اونا متصور میشی خیلی جذابه!
و من در همین لحظه اعتراف میکنم به این که من واقعا به رمان خوانی علاقه دارم و یه جورایی معتادش شدم!
و فکر نمیکنم هیچوقت دیگه کنارش بذارم...شاید حجم خوندنم توی سنین مختلف کم بشه ولی از بین نمیره قطعا!
اگر روزی به ارزوهام رسیدم و استاد دانشگاه شدم . برای خودم برو بیایی داشتم باز هم از خوندنش دست بر نخواهم برداشت !
ولی قطعا اون موقع داستان های منتخب من خیلی هدف دار تر از الان هستن.
به امید فرداهای پر از موفقیت و تاثیر گذار!

  • احساس دریایی

این روزها و شب ها موقع خواب عناوین و موضوعات زیادی به ذهنم میاد که دوس دارم اینجا ثبتشون کنم و حتی در تصوراتم تا دو سه خط از متن را هم یادداشت میکنم و به خودم متذکر میشوم که حتما فردا توی وبلاگم میذارمش ولی کو حافظه دُرُس درمون!

به محض اینکه فردا میشه و چشمامو باز میکنم هر چی فکر میکنم موضوع رو نمیتونم به یاد بیارم!

سطح حافظه من به جایی رسیده که الان مادر بزرگمم در این حد فراموشی نداره!

ولی با خودم فکر کردم که بالاخره که چی؟!..بالاخره که باید از یه جایی شروع کنم و بیام اینجا و از ذهنیاتم بنویسم.

پس تصمیم بر این شد که از قانون "از یه کنار" که همسرم به من آموخته استفاده کنم!

احتمالا تو پست بعدی یکی از موضوع های تو ذهنمو مطرح میکنم.


پ ن:ناراحتم که یادم نیست! چون موضوع های دلچسبی بودن برام! 

حس خوبی بهشون داشتم ولی الان اونجوری که باید چیزی ازشون به خاطر ندارم!

باشد تا حافظه ما فعال شود.




  • احساس دریایی

زخم هارو نمیشه نشون هر غریبه ای داد...

جاشو یاد میگیرن!


  • احساس دریایی