بچه داری و سرما موجب شد امسال وظیفه از گردنم رد بشه و همسریمان برای اولین بار بدون من راه را پیمویید.
و دیگر اینکه چهارشنبه هفته پیش دخترم واکسن چهارماهگیشو نوش جان کرد و هر دو پایش مصدوم شد.
و دیگر اینکه جمعه عروسی پسر عمویمان بود و عروسی با وجود عزادار بودن تمام فامیل ما در حال انفجار بود از صدای موزیک!
و دیگر اینکه من بچه بغل با کفش بیست سانتی و نگاه های خطرناکه بعضیا! هر لحظه منتظر بودم با بچه یه ملق بزنمو و کله پا بشم!
بلـــــــــــــــــه و بالاخره دخترم جور اون همه نگاهو کشید و یک روز تمام تب کرد و بی قرار بود!از ده صبح تا هشت شب!
و دیگر اینکه اون جمعه عروسی بودو این جمعه عزا! چهلم مادربزرگمونه.
و دیگر هیچ.
- ۰ نظر
- ۲۲ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۲۸