یه روزی میاد که از دستت دق میکنم و راحت میشم.
یـــا...
بی خبر میرم یه جایی که دیگه دستت بهم نرسه.
میدونم که این کارو با من میکنی یه روزی همین اتفاق میفته.
میتونست حالت سومی هم داشنه باشه ...
ولی حــــیف
حیف که خدا سفارشتو بهم کرده
وگرنه انقدر به خودتو و زندگیت بی تفاوت میشدم
کـــــه...
همه عالم به نسبتمون شگ میکردن.
انقدر توی رفتار و برخورد با کارهای عجیبت مستأصلم که فقط خدا حالمو میفهمه.
خدایا خودت داری میبینی.
خسته شدمو به چه زبونی باید بگم که توئه خدارو خوش بیاد؟؟؟
- ۰ نظر
- ۱۶ تیر ۹۵ ، ۲۲:۱۴