احســــــــــــــــــاس دریایی

من دیگر در دنیایم به دنبال احساسی شبیه تو نمیگردم...چون شبیه تو هیچکس نیست!

احســــــــــــــــــاس دریایی

من دیگر در دنیایم به دنبال احساسی شبیه تو نمیگردم...چون شبیه تو هیچکس نیست!

احســــــــــــــــــاس دریایی

سلام زهـــــرا خانومِ گل گــــــــــلاب!
سلام به فرشته کوچولوی روزگار من!
وقتت بخیــــــر خانــــوم!
وااای چقدر شما خوبی!
چـــــقدر شما قشنگی!
چقــــــدر شما خانومی!
چقدر شما دوستداشتنی هستی!

پیام های کوتاه

۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

پریروز عصر یعنی بیست و یکم مرداد دخترم دندونش نیش زد بیرون!

امروزم که بیست وسوم مرداد باشه اون یکی دندونش نیش زد بیرون!

الان دوتا دندون پایین داره موش موشی من (:

حس و حالش گفتنی نیس...

اینکه مادر باشی و اولین های بچتو به چشم ببینی...

اولین تجربه های یه انسان!

نمیدونم برای بقیه چه جوریه...خوشاینده...ازار دهندست....خسته کنندست...نشاط آوره...؟؟؟

برای من نیمه پر لیوان خیلی رنگین تره و نیمه خالیش خیلی کم خودشو نشون می ده به قدری که گاهی فراموشش میکنم.

با خنده های فاطمه اسرا غرق خوشی میشم با گریه هاش دلم کباب مبشه و با درد کشیدنش ضجر میکشم...

ولی لحظه های خوشم خیلی بیشتره...خنده های فاطمه زندکیمونو زیر و رو میکنه.

خدایا خودت حفظش کن.

خدایا نذار بچم زیاد درد بکشه.کمکش کن تا این دوران رو به ارومی پشت سر بذاره.


دندون دار شدنت مبارک کوچولوی مامان!


  • احساس دریایی

از همان عید 89...

از همان اردیبهشت که نه!...اردیجهنم!

از همان وقتی که به تو گفتم نکن...و تو گوش نکردی.

از همان وقتی که تو شاید چشم مرا دور دیدی...؟

از همان وقتی که من گوشی به دست در صحن حرم امام رضا بودم و تو آن خبر هولناک را به من دادی.

از همان وقت شاید...رشته عمیق دوستی بین من و تو پاره که نه منهدم شد.

از همان وقت که با خبرت دنیا بر سرم آوار شد....

از همام وقت غصه و قصه هر دو باهم آغاز شد...

بین من و تو فرسخ ها فاصله افتاد...

جوری که هر چه که تلاش میکنم کمتر به نتیجه میرسم...

چون تو را در مسیر نمیبینم....حتی شبحی از تو را!


میدانی؟

ما دیگر نمیتوانیم یکدیگر را درک کنیم...نمیتوانیم هم را بفهمیم...نمیتوانیم خط نگاه یکدیگر را بخوانیم.

شاید به خاطر اون گذشته پر استرسی که برایم ساختی نمی خواهم که بفهممت!

شاید نمی خواهم که بفهممت نه که نتوانم...نمی خواهم!

نمیتوانم فراموش کنم فشار عصبی ای را که به من تحمیل شد...


در دادگاه زندگی من،

تــــــــو

متهم ردیف سومی.


با اولی و دومی در آخرت تسویه حساب میکنم

اما تو خودت بگو که با تو چه کنم؟!

این روزهایی که نزدیکت هستم و در کنارت زندگی میکنم بیشتر یادم می آوری که چه بر سرم اورده ای.

به قدری که پر شدم..لبریز شدم ...سر ریز شدم...سیل شدم...

و این شد که در حال حاضر به نوشتن پناه اوردم.

والسلام



  • احساس دریایی

گاهی که دیگر نمیکشم...

گاهی که دیگر کم می آورم...

گاهی که خیلی خیلی خسته میشوم...

و این روزها این گاهی ها خیلی خیلی زیاد شده است!

میشود که مرا از روی زمینت برداری؟؟

میشود که نباشم؟؟

میشود از هستی ساقط شوم؟؟

آخر دلم کمی مردن میخواهد...

دلم یک خواب ابدی میخواهد...

دلم یک ذهن بی دغدغه میخواهم...

دلم جایی را میخواهد که دیگر در آنجا فقط خودم باشم و خودم...

خالی از نقش همسری

خالی از نقش مادری

خالی از نقش فرزندی

خالی از نقش عروسی

و در کل خالی از تمام نقش هایی که یک انسان میتواند داشته باشد


  • احساس دریایی

افتادن فاطمه اسرا از روی تخت صحنه وحشتناکی بود که جیگرمو خون میکنه وقتی بهش فکر میکنم...

بچه توی اوج خوشی بود... داشت میخندید ... 

با یه سهل انگاری...یه لحظه غفلت...

شد اونچه نباید میشد!


وقتی می بینم انقدر صبوره و دردشو داره تحمل مکینه دلم خون میشه.

با کمر خورده روی زمین...قسمت راست بدنش از ناحیه کمر و پا ضرب دیده.

بدنش دچار کوفتگی شده و درد داره.

پریروز غروب بود که این اتفاق افتاد.ترسیده بود و رنگش شده بود گچ دیوار!

یه ده دقیقه یه ربع فقط جیغ میزد ولی اشک از چشمش نمیومد چون خیلی ترسیده بود.

بماند که تا شب چجوری گذشت.اما نزدیکای اذان صبح با گریه پا شد و گریش بند نمیومد چون درد داشت و از درد زیاد شیر نمیتونست بخوره.

با هزار بذبختی با دستمال گرم محل ضرب دیدگی رو گرم کردیم و بستیم و این کارو بارها و بارها تکرار کردیم...

بهتر که شد بهش استامینوفن دادیم...یکم باهاش بازی کردیم تا هواسش پرت شه...یه دو ساعتی بیدار بودیم تااینکه نماز خوندیم و خوابیدیم.

باز صبح دیروزم یکم اشک ریخت و دردکشید ولی با راهنمایی های نرگس خانم بردمش حمام اونجا رو با بخار اب داغ گرم نگه داشتم و بچه رو با روغن زیتون ماساژ دادم...تا یک ساعت این کارو ادامه دادم درد بدنش کم شد و توی بغلم در  حال ماساژ خوابید همونجوری خوابیده بردمش بیرون و جاشو عوض کردیم و لباس تنش کردیم و اونم از جاش تکون نخورد.یک ساعتی خوابید و بعد با خلق خوش و باخنده از خواب پا شد...اونجا بود که این ماساژ درمانی ایمان آوردم!

چند ساعت بعدشم این کارو انجام دادم ولی این بار توی اتاق زیر آ فتاب این کارو کردم...این بارم نیم ساعتی طول کشید و خیلی بهتر شد.دیگه گریه نمیکرد فقط میشست توی جاشو بازی میکرد و از جاش تکون نمیخورد چون میدونست هر تکونش کلی درد داره.

دیروز غروبم مصطفی زود از سر کار اومد بردیمش دکتر...بعد از اینکه دنده هاو ستون فقرات و در کل همه جای بدنش معاینه شد و سلامتیش تایید شد با خیال راحت برگشتیم خونه.

دکتر یه پماد و یه مسکن داد که روزی دو بار استفاده کنه.


دیشب خیلی بهتر بود و منم از خوبیش شاد بودم..به قدری که با وجود کم خوابی دو شب پی در پی تا این ساعت بیدارم و داستان مینویسم!


اینجاش اذیت کنندست که کسایی که خیلی ادعای دوس داشتن میکنن و میگن مراقبش هستیم باعث ضربه خوردنش میشن.

و عذابی که اون بچه میکشه همش از سر این دوست داشتن های مسخره و متعصبانست...

خدایا شکرت که دخترم سالمه!



  • احساس دریایی
سلام پدر عزیزم!
تولدت مبارک!
البته با کمی تاخیر!
در هجدهم مرداد پنجاه سال پیش رو زمین خدا پا گذاشتی.
پنجاه ساله شدنت مبارک پدرم!

دوستت دارم تا همیشه.
  • احساس دریایی

توی هفته اخیر هر روز دلم نوشتن میخواست...

هر روز دلم اینجارو میخواست اما شرایط فراهم نبود.

حالا اومدم با کوله باری از حرف!

ولی کیه که حوصله داشته باشه همشو مو به مو بگه!؟

من که مردش نیستم!


  • احساس دریایی

صبر

این کلمه سه حرفی رو خیلی وقته که نمیشناسم.

من اون زهرای سابق نیستم.

نه صبر دارم نه حوصله دارم.

زود خسته میشم زود کم میارم زود جوش میارم زود از کوره در میرم.

توی پاچه گرفتن تبحر خاصی دارم طوری که توی چشم به هم زدن میتونم روزتو مثل جهنم کنم برات.

من همونم.همون آدم سابق. همون که روز خاستگاری به همسر ایندم متذکر شدم که ادم عصبی ای هستم و خدا نکنه که اعصابم خراب باشه.

همون زهرای خنده رویی که خیلی ها این روشو ندیدن.

و این روزا این روی داغونم خیلی بیشتر از اون یکی داره خودنمایی میکنه.

دلم میخواد برم یه جایی که هیچ کس نباشه.هیچ کس و هیچ چیز وابسته ای  به من نباشه.

دلم روحم جسمم همه آزاد باشه.

کاش میشد.

از این دنیا و کوله بارِ وظایفش خستم.

تمام

  • احساس دریایی