احســــــــــــــــــاس دریایی

من دیگر در دنیایم به دنبال احساسی شبیه تو نمیگردم...چون شبیه تو هیچکس نیست!

احســــــــــــــــــاس دریایی

من دیگر در دنیایم به دنبال احساسی شبیه تو نمیگردم...چون شبیه تو هیچکس نیست!

احســــــــــــــــــاس دریایی

سلام زهـــــرا خانومِ گل گــــــــــلاب!
سلام به فرشته کوچولوی روزگار من!
وقتت بخیــــــر خانــــوم!
وااای چقدر شما خوبی!
چـــــقدر شما قشنگی!
چقــــــدر شما خانومی!
چقدر شما دوستداشتنی هستی!

پیام های کوتاه

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

هشت شبُ هفت روز از به دنیا اومدنِ دختر قشنگمون میگذره...

و من توی این هفت روز احساس مادری رو خوب درک کردم و همینطور مادرمو!

حرف برای گفتن زیاد دارم ولی نه حالشو دارم و نه وقتشو.

ولی همین اندازه میتونم بگم که مسئولیت خیلی بزرگیه و نمیشه از زیرش شونه خالی کرد...

به جرئت میتونم بگم که ترسیدم!...ترسیدیم!..هم من و هم مصطفی!

وقتی باهاش مواجه میشی میترسی!

وقتی به این فکر میکنی که تو همه کاره یه موجود کوچولو هستی میترسی.

وقتی ببینی گشنه شده و هیچکس جز خودت نمیتونه به دادش برسه میترسی.

وقتی صدای گریشو میشنوی و بیقرار میشی و خودتم پا به پاش هق هق میکنی میترسی.

وقتی نا آرومی میکنه و تو نمیتونی آرومش کنی و یا حتی نمیدونی چشه که آرومش کنی میترسی.

وقتی شب میشه و احساس میکنی که دورت خالی شده و تو تنهایی با یه بچه که هیچ تجربه ای توی ارتباط باهاش نداری میترسی.

و من این روزها با احساس ترین روزای زندگیمو پشت سر میذارم و برای منی که همیشه محکم بودم خیلی عذابه!

ولی با همه این ترس ها و سختی ها به داشتن همچین موجود دوستداشتنی ای می ارزه.

یکی که از وجود خودته و همه زندگیته و ثمره عشقتونه.


احساس نوشت:

میشد که با احساس تر از این بنویسه ولی ترجیح دادم که متنی رو بنویسمم که عین حقیقته و دغدغه این روزای منه...

خواستم اولین نوشته از حضور دخترم اینجوری شروع بشه که چند وقت بعد بیام بخونمش و ببینم اون موقع با خودم چند چندم.


اینم از عکس نفس من:

  • احساس دریایی