احســــــــــــــــــاس دریایی

من دیگر در دنیایم به دنبال احساسی شبیه تو نمیگردم...چون شبیه تو هیچکس نیست!

احســــــــــــــــــاس دریایی

من دیگر در دنیایم به دنبال احساسی شبیه تو نمیگردم...چون شبیه تو هیچکس نیست!

احســــــــــــــــــاس دریایی

سلام زهـــــرا خانومِ گل گــــــــــلاب!
سلام به فرشته کوچولوی روزگار من!
وقتت بخیــــــر خانــــوم!
وااای چقدر شما خوبی!
چـــــقدر شما قشنگی!
چقــــــدر شما خانومی!
چقدر شما دوستداشتنی هستی!

پیام های کوتاه

دلم یه جوریه ولی پر از صبوریه...


-حال امروزم اصلا جالب نبود و هنوزم نیس.

-حال و هوام صاف نیس....ابریه!


منم باید برم!  اره برم سرم بره!


-دلم تو قفسه انگار!


یه روزی ام میاد نفس آخرم بره!


-دلم هوای نوشتن کرد.

-نمیدونم چم میشه وقتی که یکی پیشمه و میره.

-انگار دلم طاقت نداره که یه مدت از تنهایی در بیاد و باز برگرده به حالت قبلش!


منم یه مادرم پسرمو دوسش دارم 

ولی جوونمو به دست بی بی میسپرم


-حال دلم امروز مثل این آهنگ و این صدا حزن انگیز بود...


حسین آقام آقام

حسین آقام آقام آقام





احساس نوشت:

بهتر از این نمیتونستم بگم از درد دلم وقتی که همزمان با نوشتنم داشتم این نوای قشنگو گوش میدادم ...


  • احساس دریایی

تا حالا از دیدن یک برنامه انقدر احساس تنفر و انزجار درونم سرشار نشده بود!

برنامه از این جهت دار تر ندیده بودم!

برنامه ای که به عمد ذهن آدمو به سمتی که خودش میخواد هدایت میکنه و از اونجا هم کاملا به انحراف میکشونه!

دیدن برنامه آبـــــان حالمو خراب کرد!خیلی زیاد!

حقارت این مجری..حقارت مهمانان وحقارت تفکر این آدم ها حالمو بد کرد!

یعنی اگر دوزارم حالیم نبود با فرکانس و موج منفی ای که از برنامه میومد میتونستم به راحتی بفهمم که برنامه بو داریه!

من هم زنم! 

من هم معتقدم که در جامعه ما حتما یه تفکرات غلطی هست! همونطور که درون همه جوامع هست!

ولی این شکل تفکرات احمقانه...این شکل بیان...و اصلا علت این بیان...همه و همه به نظر من از بن باطل و غلط و منحرف کنندست!

شکل تفکرات اینجور ادما که اصطلاحا فمنیسم گفته میشن خیلی احمقانست چون جبهه دار صحبت میکنن چون دارن حتی گاهی منکر تفاوت فیزیکی و روحی بین زن و مرد میشن!

این دسته از جامعه دنبال زیر سئوال بردن خلقت خودشونن انگار!

خدا فیزیک و روحیه این دو جنس رو متفاوت و با ظرفیت های متفاوت افریده! ولی اینا اصرار دارن که در این روحیه لطیفی که خدا برای یک زن، یک مادر، یک همسر، یک دختر قرار داده روحیه خشن و سخت مردونه رو هم وارد کنن!

این ها دنبال عدالت نیستن!...اینا دنبال مساواتن!مساواتی که اگر اجرا بشه تمام عدالت و هستی زیر سئوال میره!

انقدر پافشاری روی برابری و مساوی بودن با مرد به گونه ای که مد نظر این هاست حتما یکی از نتایجش میشه اینکه چرا فقط خانم ها میتونن باردار بشن و سختی هاشو تحمل کنن؟ و اینکه چرا خدا این شرایطو برای مردا قرار نداده!؟

این تفکر احمقانه مال ادم روشن فکر نیست که اینا انقدر ادعای روشن فکری میکنن! مال ادمای عقب افتادست! کلمه اُمُل به نظرم روی اینا بیشتر میشینه!


این تعصب کورکورانه و احمقانه ای که مطرح کردنش دردی رو درمون نمیکنه و فقط انحراف فکری رو به ارمغان میاره برای جوامع چرا باید تبدیل بشه به یک برنامه و توی مغز جوونای ما بره !؟

حالا چرا همچین شخصیتی باید مجری برنامه باشه!؟

ازاده نامداری !

کسی که این اواخر حواشی زیادی داشته و اخیرا فیلمی رو هم بازی کرده به نام مالاریا  و شنیده هام اینجور بوده که چادر رو هم توی این فیلم گاها زمین گذاشته و از همه مهم تر چادریه و به نوعی حجاب داره ولی حجابی که اخیرا خیلی داره جلب توجه میکنه و ارایش های رنگی رنگی ای که برای یه فرد چادری خیلی توی چشمه!

مهمان های برنامه همه خانم هستن.

اغلب هم خانم هایی که موردی دارن....یا حجابشون...یا نوع کار و حِرفشون....یا تفکرات فمنیستیشون...و الی اخر.

اینا کم چیزایی نیست برای اینکه بفهمی این برنامه به قصد و نیت سوء ساخته شده و هدف خوبی رو دنبال نمیکنه.

جدای از تفکراتم با دیدن چند تا گفتگوی سه چهار دقیقه ای از این برنامه پر از حس منفی شدم...و اصلا حالم به طور کلی بد شد.


فقط میتونم بگم متاسفم برای این قشر از جامعه مون که به اصطلاح خودشون رو تحصیل کرده و علامه دهر میدونن.





  • احساس دریایی

تو که نیستی... 

ارامش نیست. 

امنیت نیست. 

خیال اسوده نیست.

ضربان منظم و آروم نیست.

و خیلی چیزهای دیگر هم...

کلمات ظرفیت بیان احساسم را ندارند وقتی که من می مانم و حجم بزرگ نبود تو و تنهایی خودم!

من در کنار عاشقانه هایم با تو،به تو و بودنت عادت هم دارم...و تو میدانی که ترک عادت برای من یک نفر حداقل موجب مرض است!

من و تنهایی هایم سال هاست که با هم رفیقیم ولی این اواخر (حدود هفت سال) من نارفیقی میکنم و از ان فاصله میگیرم...

و تو خوب میدانی که چرا و چطور؟

مگر می شود که تنها دلیل زندگی ام باشی و ندانی مسبب تمام خوبی های زندگی ام تو بودی و هستی و قطعا خواهی بود؟!

تو مرا از این حجم عظیم خاکستریِ مایل به سیاه نجات دادی و نبود تو به هر دلیلی حتی به مدت یک نصف روز مرا به سمت این توده تقریبا سیاه رنگ سوق میدهد.

تو دوای درد منی.

بودن تو. 

دیدن تو. 

صحبتِ با تو.

و هر آنچه که مرا به تو وصل کند.

 

ما را از ابتدای خلقت جمع بستند می دانم!

از تفریق ما چیزِ خوبی حاصل نمی شود!

 من ِ منهای تو


من:اقا اجازه؟

روزگار:بگو جانم.

من:آقا صورت مسئله اشتباه است دچار نقص فنی میشویم...

_ وقتی از تفریق منی که جز او هیچی ندارم حرف میشود باید بدانید که صورت مسئله از ریشه غلط است !!!

_ منِ بی او حتی صفر هم برای عرضه ندارد!

_ منِ بی او یعنی نابودی! 

_ یعنی چیزی برای اثبات وجودیت نیست که بخواهیم به عنوان پاسخ ارائه دهیم حتی یک صفر ناقابل!


روزهای دور از تو  و  لحظه هایی که کالبدت را در کنارم ندارم تا چشمانم باور کند که هنوز هم ناجی ام حضور دارد تا لحظه های سخت و دردناکِ زندگی ام را برایم قابل تحمل و اغلب آسوده کند تنها چیزی که ارامم میکند حلقه ایست که به نام تو در دومین انگشت دست چپم جای دارد...

حلقه ای با جنس فلزی گرانبها که درست از وقتی تو بر دستم نشاندی حس شیرینی از یک اسارت دوستداشتنی در قلبم شکل گرفت...

و همچنان هم به قوت خودش پابرجاست.

وقتی دوری این تنها طنابیست که به ان چنگ میزنم تا فقدانِ ندیدنِ سبز و عسلی زیبا و ارامش بخش چشمانت را کمی و فقط کمی هضم کنم.


من با تو ایستادن بر قله موفقیت های زندگی ام را میخواهم.

با تو تحقق ارزوهایم، آرزوست.




  • احساس دریایی

خوشحالی یعنی اینکه...

چهار روز با هر سختی ای که هست همراه دخترت دوری از عشقتو تحمل کنی بعد امشب منتظرش باشی که با یه بغل...

دلــــــتنگی و محـــــبت و ســـــــوغاتی بیاد خونه!!!


از وقتی فاطمه اسرا اومده این اولین باره که پیش هم نیستیم!

دخترمم اولین تجربه دوری از پدرشو داشته و میدونم که دلتنگه و صبوری میکنه گرچه که زبون درست و درمونی برای بیانش نداره!

اما همین که با هر زنگی و با هر صدای دری میدوئه سمت در و با ذوق و شوق میگه "بابا" همین خودش نشونه دلِ تنگ و کوچیکشه. 


احساس دریایی نوشت:

یادش بخیر دوران عقدمون این اهنگی که یه جملشو توی تیتر نوشتم دائم ورد زبونم بود وقتی که بعد از دوماه انتظار میخواستم عشقمو ببینم.

گرچه از خوانندش و حتی صداش متنفر بودم و هستم! اما بیشترین سنخیت رو با حال و هوای اون موقع هام داشت!

فکر میکنم همین دلیل قانع کننده ای باشه برای گوش دادنش. البته الان دیگه همچین حماقتی نمیکنم اینم فقط محض تجدید خاطره تیترش کردم.







  • احساس دریایی

گفتی بخوان...خواندم...اگرچه گوش نسپردی

حالا که لالم خواستی، پس خود بخوان ای دوست


نا مهربونی را هم از تو دوست خواهم داشت

بیهوده  می کوشی بمانی مهربان، ای دوست   


احساس دریایی نوشت:

فکر نمیکنم هیچ هنرمندی رو به اندازه تو دوست داشته باشم!

و فکر نمیکنم هیچ هنرمندی به اندازه تو بتونه منو احساساتی و منقلب کنه!

خاطرات زیادی با صدای تو دارم...

من بودم و بابا و اون پاساژ و اون مغازه دومی از سمت راست...

مغازه ای که بالاش پیرهن دوزی مردانه بود و پایینش اسباب بازی و لوازم ارایشی میفروختیم...یادش بخیر!

روزایی که با بابا میرفتم مغازه با هم دیگه البوم "ای دوست "تورو گوش میدادیم و با هم میخونیدم و لذت میبردیم.

چیزای دیگه ای هم گوش میدادیم مثل البوم "حسرت" محمد اصفهانی و البوم "دهاتی"شادمهر عقیلی.

اون روزا دیگه هیچوقت توی زندگیم تکرار نمیشه...حـــــیف.

صدای تو ماندگار شد واقعا!..نظیرش رو نداریم و نخواهیم داشت حتی پسرت هم نمیتونه مثل تو باشه!

تو عجیب بودی احساساتی بود پر از هنرمندی بودی و من نمیدونم چرا از همون کودکی هام دوستت داشتم و شعرهای تورو گوش میدادم و با یه علاقه ای  میخوندمشون حتی اگر برای سن من زیادی سخت بود فهمش ولی من می فهمیدمشون.

خیلی دوست داشتم میتونستم بیام سر مزارت ولی حیف که خیلی دورم....خدا رحمتت کنه ای صدای ماندگار.


  • احساس دریایی

این روزا شرایط جوری شده که اگر کسی بهت خوبی کرد باید بلافاصله بهش بگی :

خب حالا باید برات چی کار کنم؟؟؟

  • احساس دریایی

این ده روز اخیر اتفاقای زیادی افتاده...

هر کدوم یه جوره.بعضیشون از ته وجود شادی توی دلم ریخته و بعضیشون از عمق وجود غمگینم کرده و جگرمو سوزونده!

هفته عجیبی بود ...در واقع درست تر اینه که بگم دو هفته عجیبی بود!

از اومدنِ خاله اینا بگیر تا سال مادر و مرگ آقا سید(شوهر عمه پدریم)و دعوت خاله و وحید و چند شب بعدش دعوت دایی و دو تا عروساش و مهمونی هایی که این چند روز رفتیم و حرصایی که بعضا خوردم!...و این سه موردی که الان میخوام بگم کلکسیونمو تکمیل کرد...

خبــــــــــر بارداری دختر عموی عزیزم!

از اون مهم تر خبر بلــــــه برون دختر عموی بزرگم که خیلی یک سالی میشد که طلاق گرفته بود و خوشحالی که همه وجودمو گرفت!

و در نهایت خبر مرگ زن داداش  یکی از عزیز ترین دوستانم!دختر بیست و چهار ساله ای که مادر یک پسر بچه چهار ساله و همسر یک مرد سی ساله بود!علت مرگ سرطان یا تومور یا هر کوفتی که مثل اینا شیشه عمر ادمو ترک ترک میکنه و نهایت خورد و خاکشیر میشه و هیچی ازش نمیمونه!!!

از خانوادش کی باورش میشه که فاطمه الان زیر خروارها خاکه؟!

پسرش هنوز نمیدونه که مادر رفته!

پدرش جلوی بچه خودشو خوب نشون میده و بعدش میره توی خلوت و تیکه تیکه های قلبشو جمع میکنه و زار میزنه...

این همون اتفاقیه که جگرمو سوزوند!

عاقبت منم همون جاست ولی کی میدونه که بچه من کی و چه موقع بی مادر میشه!؟

خدایا خودت کمکمون کن.

بابا دعا کن منو.

السلام علیک یا حسین (ع)


  • احساس دریایی
اگر اهل قصه و داستان و رمان باشی باید حس و حال منو خوب درک کنی.
خیلی لذت داره که یه داستان خوبو و تقریبا طولانی رو شروع کنی و لحظه به لحظه که اونو میخونی توش غرق بشی جوری که انگار خودت نقش اول داستانی و همه رو به چشم خودت دیدی و کشیدی!
از اون بهتر اینه که تو نتونی حدس بزنی قراره چی پیش بیاد!
باز بهتر از اون اینه که داستان خیلی طولانی و باشه و تموم نشه به این راحتیا! (البته در صورتی که داستان دُرُس حسابی باشه)
من به شخصه وقتی از یه داستانی خوشم میاد و موقع خوندنش لذت میبرم،وقتی داستان داره تموم میشه دلم میگیره!
لحظه هایی هست که تو با اتفاقات توی داستان میخندی ...گریه میکنی...بزرگ میشی...قضاوت میکنی...دلتنگ میشی...دختر میشی ...پسر میشی...پدر میشی....مادر میشی...مجنون میشی...لیلی میشی.
وقتی که تک تک کاراکترای داستان رو میخونی و درک میکنی خودتو به جای اونا متصور میشی خیلی جذابه!
و من در همین لحظه اعتراف میکنم به این که من واقعا به رمان خوانی علاقه دارم و یه جورایی معتادش شدم!
و فکر نمیکنم هیچوقت دیگه کنارش بذارم...شاید حجم خوندنم توی سنین مختلف کم بشه ولی از بین نمیره قطعا!
اگر روزی به ارزوهام رسیدم و استاد دانشگاه شدم . برای خودم برو بیایی داشتم باز هم از خوندنش دست بر نخواهم برداشت !
ولی قطعا اون موقع داستان های منتخب من خیلی هدف دار تر از الان هستن.
به امید فرداهای پر از موفقیت و تاثیر گذار!

  • احساس دریایی

این روزها و شب ها موقع خواب عناوین و موضوعات زیادی به ذهنم میاد که دوس دارم اینجا ثبتشون کنم و حتی در تصوراتم تا دو سه خط از متن را هم یادداشت میکنم و به خودم متذکر میشوم که حتما فردا توی وبلاگم میذارمش ولی کو حافظه دُرُس درمون!

به محض اینکه فردا میشه و چشمامو باز میکنم هر چی فکر میکنم موضوع رو نمیتونم به یاد بیارم!

سطح حافظه من به جایی رسیده که الان مادر بزرگمم در این حد فراموشی نداره!

ولی با خودم فکر کردم که بالاخره که چی؟!..بالاخره که باید از یه جایی شروع کنم و بیام اینجا و از ذهنیاتم بنویسم.

پس تصمیم بر این شد که از قانون "از یه کنار" که همسرم به من آموخته استفاده کنم!

احتمالا تو پست بعدی یکی از موضوع های تو ذهنمو مطرح میکنم.


پ ن:ناراحتم که یادم نیست! چون موضوع های دلچسبی بودن برام! 

حس خوبی بهشون داشتم ولی الان اونجوری که باید چیزی ازشون به خاطر ندارم!

باشد تا حافظه ما فعال شود.




  • احساس دریایی

زخم هارو نمیشه نشون هر غریبه ای داد...

جاشو یاد میگیرن!


  • احساس دریایی