نه سالو پشت سر گذاشتم...
سال دیگه ده سال تموم میشه...
و من...اگر تا اون زمان از دنیا بار سفر نبسته باشم...
یک دهست که ندیدمت!
زود گذشت...یا دیر؟
نمیدونم!...اما گذشت.
زجرم داد ولی گذشت.
شکسته شدم ولی گذشت.
سال های نوجوانیمو ازم گرفت ولی گذشت.
نکته مهم اینه که بالاخره میگذره...با هرسختی ای که هست زمان میگذره.
و چقدر خدارو شکر میکنم از اینکه احوالات ما در حالِ گذره!
دوست داشتم بودی و حال امروزِ منو میدیدی...
خوشبختیمو...همسرمو...و دخترمو...یعنی نوه تـــو!
فاطمه ای که توی راهه خیلی برام با ارزشه...کاش بودیو بهم راه و چاه تربیتشو نشون میدادی.
ای کاش بودیو دل من و مصطفی رو از بودنت قرص میکردی.
این سال ها توی لحظه لحظه زندگیمون به یک تــــــــــــویـــی نیاز داشتیم تا...
حمایتمون کنه بی منت،
دوسمون داشته باشه بی دردسر،
عاشقش باشیم بی حرف اضافه و اما و اگر و تبسره...
به یک پدر از جنس تو و پدرانه هایت نیازمندیم!
چه مجازاتی میتونه سخت تر از این باشه که آدم تا اخر عمرش حسرت دیدنِ عزیزانشو به دوش بکشه و صداش در نیاد!
نه سال گذشته و من لحظه ای نبوده که حسرت نخورم بابا...
نه سال تو رو ندیدن درد داشت...
کاش ازم راضی باشی!
دعا کن دخترتو بابا !
احساس دریایی:
دیروز سال بابام بود و به یادش بودم خیلی...
ولی به خاطر شرایطم و یه سری مسائل دیگه نتوستیم کار خاصی براش بکنیم.
اگر زحمتی نیست یه فاتحه برای شادی روح اموات بخونین.
- ۹۴/۰۶/۲۸
کاملا درکت میکنم.دلتنگی برای پدرومادر بدترین نوع دلتنگیه.
من هردوشونو تو بچگیم ازدست دادم. بعضی وقتا انقدری که دلم مامان میخواد هیچی دیگه نمیخوام.
بهرحال حکمت خداهم واسه ما اینجوری بوده.نباید ناشکری کرد.