احســــــــــــــــــاس دریایی

من دیگر در دنیایم به دنبال احساسی شبیه تو نمیگردم...چون شبیه تو هیچکس نیست!

احســــــــــــــــــاس دریایی

من دیگر در دنیایم به دنبال احساسی شبیه تو نمیگردم...چون شبیه تو هیچکس نیست!

احســــــــــــــــــاس دریایی

سلام زهـــــرا خانومِ گل گــــــــــلاب!
سلام به فرشته کوچولوی روزگار من!
وقتت بخیــــــر خانــــوم!
وااای چقدر شما خوبی!
چـــــقدر شما قشنگی!
چقــــــدر شما خانومی!
چقدر شما دوستداشتنی هستی!

پیام های کوتاه
پنجشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۱۲ ب.ظ

خاطره عروسی ریحانه بهشتی

یه شب قشنگ

یه دل شاد

یه لب خندون

یه چشم پر آب

و کلی لحظه های شاد و خاطره ساز!

شب عروسی ریحانو دارم میگم...عالی بود!

من واقعا از ته دلم شاد بودم و توی اون شب کلی روحیه م عوض شد و انرژی گرفتم.

شنبه شب،هفتم شهریور ماه،مصادف با چهاردهم ذی القعده

تمام لحظه های اون شبو توی ذهنم ثبت کردم...

از چهره و لباس قشنگ ریحان گرفته تا لحظه های بغض فرناز برای دوستی که مثل خواهر میمونه براش و داره خوشبختیشو به چشم میبینه

و خنده های سارا و دل شاد من و لبخنده چسبیده به لبم که با هر بار سربرگردوندنم و دیدن ریحان توی جایگاه عروس روی لبم خودنمایی میکرد

و غافلگیر کردن ریحان توسط من و فرناز و قیافه و عکس العمل ریحان وقتی منو کنار خودش دید و پریدیم بغل هم

و دیدن یه دوست قدیمی  توی مراسم عروسی یکی از بهترین دوستام که قدمتش میرسه به دوران راهنمایی و دبیرستان که از قضا اونم داره مامان میشه 

و اولین دیدار من و مادر ریحانه که اعتراف میکنم خانوم نازنینیه و من از هم صحبتی باهاش لذت میبردم

و عکس گرفتن با ریحانه و خوش کردن قطرات روان بر سر و صورتش به علت گرمای زیاد

و زیر نظر گرفتن خواهر داماد توسط من و فرناز و حرص خوردنای فرناز و خندیدنای من

و آشنایی با علی آقا جلوی تالار و سر به سر برادرِ عروس گذاشتن و صحبتای قشنگ پدر ریحان جلوی تالار با ما چهار نفر 

و چهل دقیقه معطل شدن ما جلوی در تالار تا عروس و داماد بیان و ما همراهیشون کنیم تا منزلگه عشق

و دنبال ماشین عروس رفتن و  بوق زدنای ضایعِ مصطفی و امیر آقا 

و سیستم نصب شده تو صندوق عقب ماشین رفقای داماد و رقص بچه های بالا جلوی ماشین عروس (((:

و دست به دست کردن عروس و داماد و دیدن خونه ریحانه و خفه شدن من و فرناز توی اسانسور به علت وجود ظرف اسپند و دود کردن بیش از حدش

و خانوم پیری که نمیدونم کی بود و داشت به همه سوراخ سنبه های خونه ریحان سرک میکشید فقط محض دیدن جهاز!

و گپ و گفت آخر ما با ریحانه و دعا برای خوشبختیش

و در آخر تشکر از پدر و مادر ریحانه و احساس خوبی که از حضور ما داشتن

و اینکه خوشحال بودن که ما دو تا دوست تا آخر شب کنار ریحانه بودیم و ما هم خوشحال از خوشحالی و رضایت اونا

و در آخر خداحافظی ما از همه و پیوستن ما به شوهرامون که یه لنگه پا پایین مجتمع منتظر ما بودن


لحظه های قشنگی بود و من هیچوقت فراموششون نمیکنم!


احساس دریایی به جودی ابوت:

ریحانه جان از صمیم قلب برات خوشحالم و برات آرزوی خوشبختی میکنم

و امیدوارم زندگیتون لحظه به لحظه شیرین تر بشه و کنار هم موفقیتای زیادی رو به دست بیارین.

و امیدوارم در اینده ای نه چندان دور شاهد دیدن فسقلی های شما باشیم.ان شاءالله.


  • احساس دریایی

نظرات  (۲)

خوشحال میشم سری هم به وبلاگ من بزنی و نظر بدی دوست عزیز. منتظرت هستم.
پاسخ:
سلامت باشین.چشم.
منم خیلی سعی کردم همه چیزو بنویسم ولی الزایمرم اجازه نداد گویاا!!
خخخ
منم همینا رو برا ریحان دعا کردم! خداجون ایضا همین دعاها ازطرف من!!!!!

پاسخ:
خخخ.. منم دو ساعت داشتم سر این پست فکر میکردم!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی