دنیای حرفای نگفته من خیلی وسیعه، به قدری که خودم توش گم شدم!
گاهی وقتا خیلی عاجز میشم!
عاجز میشم از تلمبار شدن حرفای نگفته به عزیزترین کسانم...
عاجز میشم از اینکه نمیتونم همه اونچه که توی دلم هست رو بیرون بریزم...
عاجز میشم از اینکه نمیتونم همه احساساتم، همه محبتم نسبت به وابستگان درجه یکم رو بروز بدم و بهشون بگم که چقدر برام عزیز و مهمن!
بعضی وقتا از دست غرورم عاجز میشم!!!
ولی با همه این اوصاف خیلی خوبه که الان میدونم دردم چیه و مشکل از کجای کارمه.
خدایا همین جا از ته دلم ازت میخوام کمکم کنی که زبون باز کنم و محبتمو نسبت به عزیزانم هم توی گفتارم و هم توی رفتارم نشون بدم.
خدایا کاری کن که این سد سنگی وقتایی که بهش احتیاجی نیست فرو بریزه تا من بتونم زهرای واقعی رو به همه نشون بدم.
میدونم که درونم پر از محبته...
میدونم که میتونم خیلی خوشبخت تر از الانم باشم...
به شرط اینکه سد غرورمو کنار بزنم و احساسمو بیرون بریزم.
خدایا ازت ممنونم که راهو نشونم دادی!
شکرت که نذاشتی بیشتر از این مسیرو اشتباه برم!
شکرت که به موقع دستمو گرفتی!
شکرت که نذاشتی من گستاخ باشم و حرف حق توی کتم نره!
خدایا شکرت بابت همه چیز!
- ۹۴/۰۴/۰۷