احســــــــــــــــــاس دریایی

من دیگر در دنیایم به دنبال احساسی شبیه تو نمیگردم...چون شبیه تو هیچکس نیست!

احســــــــــــــــــاس دریایی

من دیگر در دنیایم به دنبال احساسی شبیه تو نمیگردم...چون شبیه تو هیچکس نیست!

احســــــــــــــــــاس دریایی

سلام زهـــــرا خانومِ گل گــــــــــلاب!
سلام به فرشته کوچولوی روزگار من!
وقتت بخیــــــر خانــــوم!
وااای چقدر شما خوبی!
چـــــقدر شما قشنگی!
چقــــــدر شما خانومی!
چقدر شما دوستداشتنی هستی!

پیام های کوتاه

سنسورهایم به تو و نام و جایگاهت حساسیت پیدا کرده!

اگر بشنوم اسمی را که هم اسم تو باشد شاخک هایم تکان تکان میخوردند!

من حتی اسم امام دومم که می آید زیرو رو می شوم چون صاحب نام توست و از بچگی روضه هایش مرا اتش میزد!

جایگاه خودم و خودت مرا دیوانه میکند...

اینکه پدری را ببینم که دخترش برای او بی تاب است...  

یا دختری که برای پدرش میخندد...

یا دختری که برای پدرش می گرید...

یا هر گونه احساساتی که یک پدر و دختر می توانند رد و بدل کنند...

من توانایی دیدن این صحنه هارا ندارم مگر اینکه اشکی بریزم!

چرا انقدر من دیوانه تو هستم!؟

چرا انقدر ضجر میکشم وقتی میبینم پدری به دخترش محبتی میکند و اورا در اغوش میگیرد !؟

با وجود اینکه خودم مادر شدم ولی هنوزم تشنه توجه پدرم هستم...!!!

اخر هم شنیده بودم و هم دیده بودم که زنان و مردانی که خود مادر و پدر می شوندو درگیر زندگی خود می شوند دیگر رفتن والدینشان انقدر برایشان سخت نیست!

در من که این امر صادق نیست!

شاید چون هنوز دخترک خانه تو بودم که از دستت دادم...

شاید چون هنوز تکیه گاهم تنها تو بودی ...

شاید به همین علت است که با وجود ازدواجم و بعد از سالها مادر شدنم باز هم بی تاب توام مثل همان روزهای دخترکیِ خانه پدری ام!

نمیتوانم محبت هیچ پدر و دختری را به هم ببینم و غصه نخورم !

میدونم.خیلی بدم .نه؟

تو حسادت به من یاد ندادی ولی من حسود شدم...

نسبت به محبتی که تا ابد ندارمش و دختران اطرافم همه به راحتی در اختیارش دارند و حتی قدرش را نمی دانند !

اگر روزی در دنیایی دیگر توانستم با خدا یک ملاقات حضوری داشته باشم اول چیزی که می گویم این است:

حکمتت چه بود؟ میشود به من هم بگویی که  بدانم اینکه در تمام عمرم (سیزده سال کم)حسرت نبود پدرم را خوردم و همیشه از همین جهت ضربه خوردم و سال هایی از جوانی ام تباه شد بر اساس چه حکمتی بود؟برایم بگو تا ارام بگیرم.




  • احساس دریایی

دوتا بالا 

دو تا پایین

میشه دندون خرگوشی!

دخترم چهارتا دندون ناقابل در آورده !

کی همش درمیاد من راحت شم...


خدایا خودت نگه دارش باش.



  • احساس دریایی

دیگه خیلی نا امید شدم...

انقدری که دیگه واقعا انگیزه ای ندارم...

ای کاش زندگی شروع و پایانش دست ما بود...

ای کاش خدا این اجازه رو به ما میداد.

خستگی کسلی یکنواختی روزمرگی ساکن بودن

توصیف حال و احوال من

توی این نقطه از زندگیم که ایستادم و پشت سرم رو نگاه میکنم میبینم من هیچی از خودم ندارم که بهش افتخار کنم...

یا حداقل پیش خودم بگم ایول بابا دمت گرم.

و بدبختیه ماجرا اونجاست که وقتی به مسیر جلوی پام هم نگاه میکنم میبینم بدتر از پشت سرمه!

تا کی باید تلاش کنم و نتیجه نبینم؟

تا کی باید فکر کنم که چیکار کنم از این مردگی در بیام؟

هیچکس نمیتونه درک کنه حال و روزمو.

گفتنی نیست اصلا.

انگار با یه زنجیر کلفت دست و پامو بستن.

زندگیم خیلی سخت تر از چیزی شده که انتظارشو داشتم.

حسودیم میشه بهش...

حسودیم میشه به تمام کسایی که احساس خوبی دارن و حس خوشبختی دارن.

همسرمم جز همین دستست.

من احساس خوشبختی خیلی برام نسبیه و خیلی کم برام اتفاق میفته که این حسو داشته باشم و اگر داشته باشم خیلی زود گذره!

خدایا تو میتونی به دادم برسی.نه؟

تو اگر بخوای با یه اشاره زندگیمو میتونی زیرو رو کنی.

تو که تلاشای منو دیدی.ندیدی؟

من ادم تنبلی نیستم دیدی که چقدر ضجر کشیدم و همچنان دارم میکشم....

دیگه چقدر تحمل کنم اخه؟

هرکسی یه ظرفیتی داره...فکر میکنم من دارم به انتهاش میرسم.

ولی هنوز به زانو در نیومدم و فکر نمیکنم هیچوقت این اتفاق بیفته!

ولی همیشه توی همون حوالی پرسه میزنم.

همیشه تا مرز شکستن میرم و باز خودمو به در و دیوار میزنم که نبازم خودمو.


نمیدونم تا کی قراره من از هر نفسی که میکشم انقدر ضجر بکشم.

تا چند سالگی؟!

خیلی حالم بد میشه وقتی به این فکر میکنم که ده سال دیگه ام همین اوضاعو داشته باشم!

دارم تباه میشم.

و این اعتراف سخت و دردناکیه.




  • احساس دریایی

دیروز ظهر متوجه شدم که دندون بالایی فاطمه اسرا یکیش در اومده و کلی ذوق زده شدم!

حس خوبیه که علائم بزرگ شدن بچه هارو آدم میبینه!

خدایا خودت بچمو کمک کن که بهش سخت نگذره.


خدایا شکرت بابت این همه خوبی.


  • احساس دریایی

نمیدانم قرار است تا کی جماعتی از فرزندان بسوزند و بسازند و دم نزنند و مانع این رویه غلط نشوند!؟


تا کی؟

چقدر تاوان لازم است تا شما بزرگترها دست بردارید؟!...از این ارزوهای سوخته دوران جوانی خودتان دست بردارید تا تبدیل به یک عقده نشود و فردا روزی فرزندتان را خفت نکند!؟


تا کی باید این بی منطقی احمقانه را فرزندان تحمل کنند و ضجر بکشند؟!

بزرگترانی که ادعاهایشان گوش فلک را کرد کرده!

بزرگترانی که همه جا خودشان را صاحب نظر میدانند و با همین روش گند میزنند بر زندگی فرزندانشان!

تا کی این بهانه های مسخره را تحمل کتیم و دم نزنیم فقط به این علت که شما بزرگتر ما هستید و صلاح مارا میخواهید و ما باید چشم بسته شما و اوامراتان را اطاعت کنینم ولو اینکه در نهایت بدبخت شویم!

اخر تا کی؟

دست بردارید!

از این همه غرور و تکبرتان دست بردارید!

از ان کرسی پادشاهی پایین بیایید!

شما بچه نیاوردید که بزرگش کنید و به بهانه زحمت هایی که برایش کشیده اید چپ و راست به او دستور دهید و ارزوهای دست نیافته خودتان را از طریق او محقق کنید!

منطقی باشید!

کمی انصاف هم خوب چیزیست!

هدف از آمدن انسان به زمین چیز دیگریست و شما دنبال هدفی دیگر!

زشت است که با این همه ادعا و بزرگی این همه کج می روید و نمی فهمید که خالقتان چه از شما می خواهد!

با این آرزوهای پوچتان جماعتی را ازار می دهید!

برای مثال:

طرف مینالد از دست مادر و پدرش که چه؟..که من عروسی نمیخواهم و ان ها می گویند باید عروسی بگیری چون من آرزو دارم تورا در لباس عروسی/دامادی ببینم!

(انگار اگر عروسی نگیرد نمیتواند کت و شلوار عروسی بپوشد یا لباس مجلسی سفیدی به تن کند!...اینجا حرف چیز دیگریست!....مرض چشم و هم چشمیست!)

بازهم برای مثال:

طرف میگوید نمیخواهم درسم را از فلان سطح و مدرک بیشتر ادامه دهم چون به دردم نمی خورد تا همین جا برایم کافیست و از چیزهای دیگر عقبم می اندازد...بعد مادر و پدرش میگویند نه بایـــــد بخوانی چون خودم دوست داشتم بخوانم در جوانی و نشد و نذاشتند پس حالا تو باید بخوانی جای من!!!!

(به زبانی دیگر دارد میگوید که جور مرا هم تو باید بکشی.)

اینها اگر نامش عقده نیست پس چیست!؟


باشد تا رسنگار شویم!








  • احساس دریایی

‏بابا این گوشی تاشو ها یا اون گوشی کشویی ها خیلی خوب بودن، پشت تلفن که دعوات میشد...

تَــــــق ....

گوشیو قطع میکردی جیگرت حال میومد!

اما حالا با وجود این گوشی لمسی ها تمام حس و حال ادم موقع دعوا از بین میره

چون لمسیه و باید جوری رفتار کنی باهاش که انگار داری نازش میکنی.


  • احساس دریایی

با گوشی جدیدمان و طرز کار متفاوتش با گوشی قبلی هر روز غرق در لذت می شوم.

نه اینکه گوشی دوست باشم و از داشتن چیز کم ارزشی مثل تلفن همراه خیلی ذوق زده شوم...نه!

مسئله چیز دیگریست! درواقع من اصلا گوشی دوست نیستم!

اولین گوشی ای که خریدم در سن هفده سالگی بود آن هم فقط محض اینکه من و مادر تنها بودیم و چون خودم به مدرسه رفت و امد میکردم و گاهاً با دوستان برای گردش به بیرون میرفتیم خودم را راضی کردم که بخرمش! 

بعد از مدتی ازدواج کرده بودم و سر خانه زندگی ام بودم  که روزی با شوهرم به بازار مولوی رفتیم و در راه برگشت گوشی اش را در اتوبوس سرقت کردند و ما بعد از پیاده شدن فهمیدیم و دیگر کار از کار گذشته بود...

چون اوضاع مالی اوایل زندگی به مقدار زیادی قمر در عقرب بود امکان خرید گوشی را نداشتیم و یک گوشی خاکبرسری از آن مدل های اولیه نوکیا را از عمویم قرض گرفتیم تا مدتی همسرم با ان کارهایش را راه انداخت و بعد از مدت چند ماه قرار شد برای من گوشی جدیدی خریداری کند و گوشی قبلی من را خودش استفاده کند...

دومین گوشی ام را هم اینگونه شد که گرفتم ولی باز هم دلم پیش همان اولی بود چون اولین گوشی ام بود و رنگش را مدلش را قیافه اش را و تمام خاطراتی که از ان داشتم را دوست داشتم.

و متاسفانه چون شوهرم به خاطر کارش تماس تلفنی زیادی داشت خیلی زود اون گوشی از قیافه افتاد و خراب شد خیلی دلمم برایش سوخت و همین الان هم دلم تنگش است هنوز هم ان جسد بی استفاده را نگه داشتم.

و اما گوشی دوم که پنج سال با او بودم و او را هم تا حدودی دوس دارم چون با ان راحت بودم و اینکه ان هم کادوی همسرم بود و بسیار عزیز برای من.

این پنج سال همین روزهای اخیر به پایان رسید و شوهرم مرا غافلگیر کرد!...روزی در تلگرام بودم و مشغول صحبت با همسرم،که او برایم تصویری فرستاد و مرا شگفت زده کرد...

تصویری از صورت حساب و فیش واریزی خرید یک گوشی قشنگ که از قضا ساخت ایران هم بود و این مرا خیلی خوشحال کرد!

این هم داستان خرید گوشی سومم.

این هم عزیز است به دو دلیل: 1_کادوئی از همسرم 2_اینکه ایرانیست!

حالا نه که کاملا ایرانی باشد خیلی از قطعاتش وارداتیست ولی به قول شوهرم می ارزد چون خیلی هارا صاحب کاری در کشورمان کرده است و همین برای قدم اول عالیست.ضمن اینکه کیفیت گوشی هم بسیار عالیست!


زهرا نوشت:

همسر عزیزم ممنونم بابت این هدیه قشنگ!


  • احساس دریایی

برعکس انچه که در ظاهرم نشان میدهم حال و احوال دلم نافرم است.

چرا؟

این سوالیست که مدتهاست از خودم می پرسم ولی به نتیجه نمیرسم!

تا کی باید اوضاع من اینگونه باشد!

ده سال کم زمانی نیست!

نوجوانی و قسمتی از جوانی ام را از دست دادم...

و حالا اگر ده سال دگر بگذرد و من هنوز همین اوضاعم باشد بهترین سال های عمر و جوانی ام را از دست داده ام.

دلم میسوزد به حال خودم.

زندگی پر فراز و نشیبم مرا طوری بار اورده که انگار از محیط پیرامونم جدا شده ام.

گاهی با خودم میگویم آخر تورا چه میشود؟

دردت چیست؟

چه مرگت شده؟

این زندگی به این خوبی!

این شوهر عاشق و ایثارگر و صبور!

این دختر زیبا و سالم و آروم!

هفت سال زندگی عاشقانه در کنار همسرت جوری که همه جوانان فامیل حسرتش را میخورند!

این همه نعمت بزرگ و مهم که خدا به تو داده!

دگر چه از این زندگی میخواهی که حالت خوش نیست؟؟؟؟

به راستی من چه مرگم شده است؟!

دلم اتش میگیرد وقتی که به پشت سرم می نگرم.

وقتی که میبینم این ده سال را به خودم زهر کرده ام.

وقتی که میبینم هقت سال از این ده سال خون شوهرم را درشیشه کرده ام با این حال و احوال داغانم.

وقتی که میبینم یک سال ازاین هفت سال دخترم مادری را دیده که تعادل روانی ندارد.

اخر بدبختی که یکی دو تا نیست!

نبودن پدری که اگر بود این وضع من نبود.

بودن مادری که اگر نباشد امکان بهتر شدنم خیلی بیشتر است.

گاهی با خود میگویم آخر به تو چه مربوط همه این ها؟

بعد میگویم نمیشود که مربوط نباشد!..این ها همه به من وصلند.

و من خیلی وقت است که حس میکنم در میون کشمکش زندگی ام هم گم شدم و هم کم آوردم.

بعد از ازدواجم حال روحی من با کمک های بی پایان همسرم هر سال بهتر از قبل شد.

ولی بار و فشاری که بر روانم است خیلی خیلی بیشتر شد.

با وجود مسئولیت هایی که بر دوشم قرار گرفت اوضاعم بحرانی شد.

همسر بودن‌..عروس بودن..مادر بودن...و خیلی چیزهای دگر باعث شد که نتوانم به حال خودم باشم.

شاید اگر با روحیه امروزم که نسبت به گذشته بهبود یافته الان مجرد بودم و به حال خودم بودم بهترین حال و احوال را داشتم.

به خاطر همین است که همیشه گفته ام من عاشق تنها زندگی کردنم و اگر تنها باشم به من خیلی خوش میگذرد.

علتش این است که من خودم به تنهایی دغدغه ها و فکر ها و درگیری های زیادی دارم که اگر مسئولیت هم به آن ها اضافه شود کنترلش از دستم خارج میشود و عرصه زندگی را برای خودم تنگ میکنم.

ولی خیلی خوب میدانم و معتقدم به اینکه این راه اشتباه است!

این درواقع راه نیست یک نوع فرار است!

من اگر ازدواج نمیکردم قطعا حالم خیلی بهتر از این روزهایم بود ولی این که نشد!

تاکی باید اینگونه ادامه می دادم و ازدواج نمیکردم و مسئولیتی نمی پذیرفتم!؟ 

خیلی عجیب است که دو خصلت متضاد در من نهفته! یکی فرار از مسائل.دوم جنگیدن! 

گاهی فقط فرار میکنم چون حوصله روبه رویی ندارم گاهی هم سرم درد میکند برای جنگیدن.


احساس دریایی نوشت:

خدایا خودت دردم را میفهمی پس درمانم دست توست.

درمانم کن خدا.حال دل و روحم را خوب کن.





  • احساس دریایی
در تمام عمرم یا شاید بهتر است بگویم از وقتی که احساس کردم میفهمم و درک میکنم اتفاقات اطرافم را، از همان وقت معتقد بودم به اینکه هر ادمی در هر سطح و طبقه فکری و عقیدتی که باشد اگر روند صعودی داشته باشد بُرد کرده و اگر رو به نزول و افول رود کارش تمام است!
در هشتاد نود درصد مواقع همین بوده.

به خاطر همین اصل است که هر کس اسلام داشته باشد و بعد سراغ دین دیگری برود مرتد است.
همیشه کم شدن اعتقادات دردسرساز است و بس.
نمونه هایش را بارها بارها دیده ام.

یکی از نزدیک ترین کسانم دچارش است و روز به روز بدتر میشود.

از همین روست که همیشه معتقدم صعود(در اعتقادات و سبک زندگی) بهتر از افول است.

احساس دریایی نوشت:
پروردگارا مرا از عروجی های روزگارت قرار بده.



  • احساس دریایی

وقتی صدای اذان اومد قلبم فرو ریخت...

تصور اینکه در اولین عاشورا در این ساعات چه اتفاقاتی افتاد خارج از ظرفیت ماست.

در روضه ها یک چیزهایی میگویند و می روند و ما هم گریه میکنیم اما به خدا که نمی فهمیم عمق داستان فاجعه را هم رد کرده!



بعد ظهر بود و بعد از خوردن نذری خوشمزه امام حسین(ع) خواب میچسبید...

از خواب که بیدار شدم هوا رو به تاریکی بود...

گفتم چه دلگیره امروز...

عزیزی گفت ادم دوس داره تا شب بخوابه...

راست میگفت دوست نداشتم بیدار شوم دوست نداشتم در روزی که نامش عاشورا بود زیاد پرسه بزنم!

من حتی امروز از نوحه ها و روضه ها فرار میکردم!

از قرار گرفتن در شرایطی که واقعه امروز را بر سرم بکوبد فرار میکردم...

حتی جلوی اشک هایم را گرفته بودم اندکی اشک ریختم و بعد حواسم را پرت کردم...

خداوند چگونه میخواهد انتقام خون پسر فاطمه را از شما نانجیبان بگیرد تا این صفت مو از ماست کشیدن خدا با تمام وجود حس شود؟!

جگر شماها را باید طوری سوزاند که جگر امتی خنک شود.

واژه عذاب حق مطلب را نمیتواند ادا کند!

عذاب برای شماها کم است!


احساس دریایی: 

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع).

اللهم ارزقنا شفاعۀ الحسین یوم الورود.


  • احساس دریایی