احســــــــــــــــــاس دریایی

من دیگر در دنیایم به دنبال احساسی شبیه تو نمیگردم...چون شبیه تو هیچکس نیست!

احســــــــــــــــــاس دریایی

من دیگر در دنیایم به دنبال احساسی شبیه تو نمیگردم...چون شبیه تو هیچکس نیست!

احســــــــــــــــــاس دریایی

سلام زهـــــرا خانومِ گل گــــــــــلاب!
سلام به فرشته کوچولوی روزگار من!
وقتت بخیــــــر خانــــوم!
وااای چقدر شما خوبی!
چـــــقدر شما قشنگی!
چقــــــدر شما خانومی!
چقدر شما دوستداشتنی هستی!

پیام های کوتاه
جمعه, ۲۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۹ ب.ظ

طعم این روزهای زندگی من

این روزها نبودنت ببیشتر از هر زمان دیگری به چشمم می اید.

این روزهایی که درگیر بزرگ کردن نوه کوچکتان هستم.

این روزهایی که شنبه تا پنجشنبه رو در تنهایی سپری میکنم و جمعه ای وجود ندارد که به خانه پدری ام سر بزنم.

این روزهایی که حتی خانه مادری هم ندارم برای سر زدن.

این روزهایی که بی کسیمان بیشتر از همیشه جلوی چشمم رژه میرود.

این روزهایی که حسرت میخورم که چرا شما نیستین که لحظه های بزرگ شدن دخترمان را ببینین.

شمایی که عاشق بچه ها بودین.

شمایی که همه بچه های فامیل از بزرگ تا کوچکشان با شما خاطره دارن ولی بچه من از این لیست جا مانده!


این روزها حال کلی ام خوب است یعنی بهتر از گذشته است ولی حال جزئیِ خوبی ندارم!

یعنی ریز که میشوم به احوالات زندگی ام حالم بد میشود!

احساس میکنم برای این روزهای من هیچی بدتر از این جمعه های مجهول نیست.

هر هفته وقتی به جمعه میرسیم با همسر و فرزندمان تصمیم میگیریم که به منزل یکی از بستگان برویم و اینجاست که داغ دلمان تازه میشود...

اینجاست که یاد همان جمعه هایی می افتم که وجود خارجی ندارد!

این روزها حتی مادرم هم هر دو سه روزی  یکبار گاهی هر پنج روز یکبار به منزل ما می آید ولی در کل زمانی که من با او حرف میزنم او چشمانش به سمت پایین است و دارد گوشی عزیزش را نگاه میکند و در گروه های تلگرام با فرندهایش صحبت میکند و استیکر برای هم وِل میدهند!...گویی صحبت های فرندهای مجازی واجب تر از بچه حقیقی پیش رویش نشسته است!!!

فقط به محض اینکه فاطمه اسراء ما صدایش در می آید و مادرم میفهمد که از خواب بیدار شده گوشی اش را زمین میگذارد و مثل فنر میپرد و بچه را برمی دارد....انگار که من وجود ندارم!

و اینگونه است که به حساب مادرم این جمله مصداق پیدا میکند...بچه، بادوم است و نوه ،مغز آن!

این روزها حتی مادرم هم اگر خانه ما می آید به خاطر فاطمه اسرائمان است نه خودمان!

پدر جان کجایی که تنهایی ما را ببینی؟!

روزهای سختی را پشت سر میگذارم و تو نیستی که مرهمم باشی.

در واقع اگر تورا داشتم دیگر سختی ای نبود که مرهمی بخواهد!

میدانی بابا؟...مادر شدنم سختی های زیادی را به همراه داشت و دارد شاید اغراق نباشد اگر بگویم حتی سخت تر از گذشته!

قبلا اگر بیشتر روز را تنها بودم  حداقل اوقات فراغت داشتم و سر خودم را گرم میکردم

قبلا اگر مصطفی دیر به خانه می آمد حداقل همان دو سه ساعت را با هم میگذراندیم و وقتمان را صرف هم میکردیم (البته خداروشکر میکنم از داشتن دخترم .سوء تفاهم نشه.مقصدم از این بحث چیز دیگریست!)

اما حالا نه اوقات فراغت دارم و نه میتوانیم برای هم وقت بگذاریم و اینکه دانشگاه مصطفی هم قوز بالای قوز شده برایمان!

هر شب خسته و کوفته و داغان به خانه می آید و تازه در همان دو سه ساعت گاهی ظرف میشورد گاهی غذا درست میکند گاهی بچه را نگه میدارد و گاهی همه این سه مورد را انجام میدهد!!!....گاهی حتی شب بلند میشود بچه را نگه میدارد!

و دیگر هیچی از او باقی نمی ماند تا صبح سر کار رود!...باشد تا رستگار شود!

و در کل منظور از سختی این است که باید صد برابرِ گذشته صبوری به خرج بدهم منِ بی اعصاب!

میدانی بابا جان؟...آدم وقتی در اوج درگیری های خودش با زندگیست بی کسی ها و تنهایی هایش بیشتر از هر زمان دیگری خودنمایی میکند و به رخ میکشد وجود نحسش را!

اینها همه درد و دل این روزهایمان بود پدر جان.

دعایمان کن که بسیار محتاجیم.

برای من که صبوری کنم.

برای همسرم که قدرتش برای اداره ما بیشتر شود.

برای دخترم که عاقبت بخیر شود.



  • احساس دریایی

نظرات  (۱)

زهرا خانوم شما عزیز منی 
مطمئنم خدا داره هر لحطه ما رو نگاه میکنه و برای لحظه های بدون پدرت به خاطر رضایتی که از رضای خدا داری برات ثواب مینویسه
مطمئنم
پاسخ:
عزیزمی.
ان شاءالله همینی که شما میگی باشه.
در ضمن اسمتم ننوشتیاااااااا
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی